برای ایرانیان، آغاز و پایان قرن اخیر با رنجها و دردهای فراوانی همراه بود. در طول این 100 سال موفقیتهای زیادی در عرصههای مختلف به دست آمد و همزمان مردم ما شاهد شکستهایی بودند که آثار و عواقبشان حتی تا همین امروز نیز ما را رها نمیکنند. «اعتماد» در گفتوگو با فریدون مجلسی، دیپلمات سابق و تحلیلگر تاریخ و سیاست به بررسی چالشهای ایران در حوزه دیپلماسی طی یک قرن گذشته برآمده است. مجلسی معتقد است اشتباهاتی حیاتی در دورههای مختلف تاریخی رخ داده که در صورت عدم وقوع این اشتباهات، ایران میتوانست از بسیاری از پیچهای تاریخی عصر خود به سلامت عبور کند.
ایران از ابتدای قرن چهاردهم شمسی با چالشهای فراوانی در عرصه بینالمللی روبرو بوده است. به عقیده شما در نگاهی به برآیند تاریخی این سده، دیپلماسی چه نقشی در عبور ایران از چالشها داشته است؟
در واقع قرن چهاردهم شمسی در ایران با یک گردش تاریخی از هرج و مرج به نظمی آمرانه آغاز میشود. در آخرین ماههای قرن سیزدهم شمسی چنان هرج و مرجی ایران را فرا گرفته بود که احمد شاه جوان قادر نبودی داوطلبی برای قبول سمت نخستوزیری و تشکیل دولت بیابد. حتی عینالدوله عاشق قدرت زیر بار نرفت. پانزده سال از مشروطیت میگذشت و مجلس اول فقط یک سال دوام داشت و مجلس دوم نیز پس از شکست استبداد صغیر دوره دوساله خود را پشت سر گذاشت که با آغاز جنگ جهانی اول مجلس و مشروطه نیز تا 10 سال تعطیل شد. خوانین و صاحبان قدرت و نفوذ محلی، در جامعهای با 95 درصد جمعیت روستایی و بیسواد، تصورشان از مشروطه دستیابی به آزادی و تصورشان از آزادی عملکرد دلبخواهی و رها از هرگونه قید و بند تبعیت از اقتدار حاکمیتی بود. استقرار دولت بلشویکی در روسیه و اقدام فوری به صدور انقلاب در مازندران و در شورش جنگلیها در گیلان، با سرکشیهای صاحبان نفوذ در آذربایجان و کردستان و قشقایی و بختیاری و بلوچستان و خراسان همراه با فقر دولت مرکزی امکان برقراری حکومت قانون را از دولت سلب کرده بود. دولت انگلیس سیاستش در قرن پیش از آن حمایت از دولتی ضعیف در ایران بود که سدی در مقابل توسعهطلبی روسیه باشد و منافع انگلستان در هند مصون از تعرض بماند. اما در آخر قرن 13 شمسی و پایان جنگ جهانی اول منافع انگلیس دیگر منحصر به هند نبود. نفت ایران اهمیت خود را نشان داده بود و دولت شوروی نیز درصدد توسعه ایدئولوژی و امپراتوری نوپای خود بود. بنابراین حفظ منافع انگلیس اقتضا میکرد که از توسعه شوروی به سمت جنوب جلوگیری و از منافع نفتی آن کشور در ایران حفاظت شود و این کار از عهده دولتی اصلاحطلب و قدرتمند در مرزهای جنوبی روسیه برمیآمد و رابطه دیپلماتیک انگلیس با ایران بر این محور قرار گرفته بود. انگلیس طی قراردادی با وثوقالدوله ضمن تأکید بر استقلال و حاکمیت ایران کوشیده بود از طریق در اختیار گذاشتن مستشاران نظامی و مالی و اداری بتواند بهطور مستقیم در برنامه اصلاحات و برقراری دولتی مقتدر در ایران مشارکت داشته باشد. این قرارداد در ایران هیجانزده پس از مشروطه به منزله نوعی رابطه استعماری تلقی و از دور خارج شد. در ماههای آخر قرن سیزده شمسی سرانجام سپهدار اعظم دولتی تشکیل داد که حتی در محدوده پایتخت اقتداری نداشت. بهطوری که وقتی در سوم اسفند 1299 یعنی آخرین روزهای قرن سیزدهم شمسی کودتای سیدضیا و رضاخان رخ داد که اخبار و انتظار آن از چند روز پیش رواج داشت، جز نصیحت و دلالت کودتاچیان برای انصراف از آن کار در مسیر حرکت آنان در کاروانسراسنگی و روستای مهرآباد در حاشیه تهران که نماینده سفارت انگلیس هم شرکت داشت کاری از دوست دولت ساخته نبود. کودتاچیان پس از ورود به تهران یکراست به اتاق کار احمد شاه رفتند و او حکم نخستوزیری سیدضیا را صادر کرد. برای نخستین بار پس از مدتها دولتی با اقتدار نظامی، نظمی را برقرار کرد. اما در آغاز دو اتفاق مهم رخ داد، یکی تشکیل مجلس سوم که انتخابات آن در زمان وثوقالدوله انجام شده بود و با همه ایرادهایی که در یک جامعه مدنی و فرهنگمدار بر آن وارد بود، اما نمادی بر قانونمداری و تداوم مشروطیت به شمار میرفت. اتفاق دیگر امضای قرارداد مودت ایران و روس در آغاز قرن 14 شمسی بود. مذاکرات و مقدمات تنظیم این قرارداد نیز در دولت وثوقالدوله و سپهدار اعظم فراهم شده بود. این قرارداد مودت ظاهرا قرارداد ترکمانچای را استعماری و ملغی اعلام کرد، اما در واقع مرزهای روسیه و ایران را بر مبنای قراردادهای ترکمانچای و آخال تثبیت کرد. ضمنا به ایران اجازه داده شود در سواحل دریای خزر ماهیگیری کند، مشروط بر اینکه ماهی صید شده را برای ارتزاق مردم روسیه واگذار کند. این قرارداد دستکم این قوت قلب را به دولت ایران میداد که از تجاوزات و دستاندازیهای روسیه در امان باشد. دولت روسیه نیز با گنجاندن بندی حاکی از اینکه هر زمان قوایی از خارج وارد ایران شود که دولت روسیه آن را تهدیدآمیز تلقی کند، بدون نیاز به کسب اجازه از دولت ایران میتواند نیروهای خود را وارد خاک ایران کند.
به این ترتیب دولت ایران ضمن اینکه از نخستین روزهای قرن چهاردم شمسی ثبات و اقتداری یافت، ناچار بود از طرفی درباره امنیت مناطق نفتی و پالایشگاه آبادان با انگلیس همکاری کند که البته دولت ایران در منافع آن نیز شریکی 16 درصدی بود و از طرف دیگر ناچار بود روابط خارجی خود را طوری تنطیم کند که بهانهای برای مداخله نظامی دولت روسیه یعنی اتحاد جماهیر شوروی به دست ندهد.
با توجه به اینکه قرارداد مودت ایران و شوروی در زمان حضور رضاخان سردار سپه امضا شده بود، در زمانی هم که به صدارت و سلطنت رسید به رعایت مفاد آن توجه داشت. با این حال، از زمانی که گروه مشاوران لیبرال او جای خود را به دولتمردان ناسیونالیست طرفدار توسعه آمرانه مطابق الگوی آلمان داد و دکتر شاخت در سال 1314 نخستین برنامه توسعه اقتصادی ایران را تنظیم و اجرایی کرد، حساسیت دو قدرت اصلی صاحب نفوذ در ایران یعنی انگلیس و شوروی برانگیخته شد. خصوصا آنکه اندکی پیش از این تغییر، در شرایطی که تولید نفت ایران به میزان قابل توجهی افزایش یافته بود، رضاشاه که سهم 16 درصدی را کافی نمیدانست وارد چانهزنی شد، حتی وقتی مذاکرات هژیر با انگلیسیها به بنبست رسیده بود، رضاشاه قرارداد دارسی را به صورت نمادین به بخاری پرت کردو سوزاند، و در پی آن جشن و سروری به راه انداخت. تهدید و غرامتخواهی و مذاکرات بعدی هژیر منجر به قرارداد 60 ساله جدیدی شد که در زمان خود دارای چند امتیاز به سود ایران بود. اولا سهم مستقیم ایران در سود شرکت به 20 درصد افزایش یافت، ثانیا بابت هر تن نفت 4 شیلینگ بهره مالکانه به حساب ایران گذاشته میشد که با توجه به قیمت نفت و مقدار تولید، سهم ایران را به 30 درصد افزایش میداد. ثالثا، حتی اگر شرکت نفت در سالی دچار زیان هم میشد یک سود ثابت 700 هزار لیرهای به حساب ایران منظور میشد. چهارم اینکه محدوده جغرافیایی امتیاز به خوزستان و حاشیهای در ساحل خلیج فارس محدود شد. پنجم اینکه شرکت نفت به موجب قرارداد جدید (1935/1314) پذیرفت پرسنل ایرانی را تدریجا جایگزین پرسنل خارجی کند و علاوه بر آموزشگاه فنی و دانشکده نفت آبادان، یک آموزشگاه پرستاری تأسیس کند و سالانه دانشجویانی را برای تحصیل به انگلستان اعزام دارد. البته این قرارداد بعدها با تغییر شرایط بازار جهانی نفت مورد اعتراض قرار گرفت و هژیر جان خود را بر سر آن گذاشت.
خطای سیاسی رضاشاه با نزدیک شدن راهبردی به آلمان و کنارگذاشتن سیاستمداران لیبرال رخ داد. زمان نیز به سود او حرکت نکرد. تا زمانی که هیتلر و استالین در تقسیم لهستان با قرارداد مولوتوف- ریبن تروپ همدست بودند رضاشاه در امان بود، اما با حمله هیتلر به شوروی ورق ناگهان به زیان رضاشاه برگشت. هم منافع نفتی انگلیس در خوزستان به مخاطره افتاد و هم خطر مداخله نظامی شوروی در ایران به استناد بند 6 قرارداد مودت ایران و روسیه جدی و سرانجام عملی شد.
دیپلماسی فروغی پس از عزل و تبعید رضاشاه، با نرمش در مقابل نیروهای اشغالگر توانست پیمان سهجانبه ایران و شوروی و انگلیس را به امضا برساند و به حضور نیروهای آنان رنگ قانونی بدهد که بعدا با اعلان جنگ به آلمان رسما ایران به متفقین پیوست. با این کار اولا نیروهای متفقین متعهد شدند پس از پایان جنگ بیدرنگ خاک ایران را ترک کنند، و نیز هزینههای نیروهای خود و استفاده از منابع و امکانات ایران را بپردازند.
پس از بد عهدی روسیه و تلاش برای سلطه بر آذربایجان تسلط فرقه دموکرات، دیپلماسی قوامالسلطنه در مقابل استالین و همچنین ارتباطات دیپلماتیک او با امریکا و جلب نظر ترومن رییسجمهور آن کشور که منجر به خروج نیروهای شوروی از ایران شد عملکردی بسیار مثبت تلقی میشود.
در چه مواردی ایران میتوانسته از ابزار دیپلماسی بهره گیرد و مشکل را حل کند اما به اشتباه ترجیح داده راه اشتباه را در پیش گیرد؟
رضاشاه که در جایگاه دیکتاتور عنان اختیار سیاسی را در دست داشت، بسیار دیر متوجه وخامت وضع و جدی بودن جنگ جهانی دوم شد و الزامات جهان دیگر حتی استناد به بیطرفی را امکانپذیر نمیکرد، هرچند بیطرفی ایران نیز عملا جانبدارانه بود. رضاشاه باید بیطرفی جانبدارانه به سوی آلمان را به بیطرفی جانبدارانه به سوی متفقین تغییر میداد و در صورت ضرورت و به رعایت منافع ملی به متفقین میپیوست. کاری که پس از تبعید رضاشاه برای حفظ وحدت و موجودیت ایران انجام شد.
اشتباه مهم سیاسی و دیپلماتیک دیگر به نظر اینجانب، قطع رابطه ایران و انگلیس در دولت مرحوم مصدق پس از کار بزرگ ملی کردن نفت بود. اشتباهاتی که رخ داد از یکسو نتیجه عدم آگاهی از کثرت منابع عرضه نفت بود و او نفت ایران را غیرقابل اجتناب میپنداشت و نمیدانست که منابع عرضه امکان فشار بیشتر ناشی از عدم صدور نفت ایران را خنثی میکرد. از سوی دیگر با تغییر سیاسی در امریکا با روی کار آمدن حزب جمهوریخواه و دولت آیزنهاور غافل بودند که دیگر نمیتوانستند روی حمایت امریکا حساب کنند. اشتباه دیگر این بود که با طفره از پرداخت غرامت یا جبران خسارات، امر قانونی ملی کردن را به امر غیرقابل دفاع مصادره تبدیل و موجب منع صادرات نفت ایران شد. خطای دیگر این بود که ادعای غرامت انگلیسی باید با مذاکره و چانهزنی حل و فصل میشد که در همین زمان با اقدام احساسی قطع رابطه با انگلیس حل مساله عملا با بنبست مواجه شد. دیگر اینکه به دلیل عدم توجه به معیارهای جهانی بازار نفت در آن زمان که بر مبنای 50-50 بود، با پیشنهادهای بینالمللی و دیپلماتیک بر این مبنا، بدون ارایه پیشنهاد روشن متقابل، مذاکرات با بنبست مواجه و با وضعیتی زیانبخش مواجه شد.
در موضوع گروگانگیری در سفارت امریکا بعد از انقلاب نیز به جای راهحل سریع و رها کردن کشور از مصیبت و زیانهای ناشی از گروگانگیری، راهحل دیپلماتیک به چانهزنیهای غیر حرفهای و طولانی و سرانجام قبول پرداخت خسارات گزاف بدون هیچ دستاوردی منجر شد.
در چه مواردی نیاز بود که مسیری غیر از دیپلماسی در پیش گرفته شود اما ضعف داخلی یا موارد دیگر منجر شد تا دیپلماسی در پیش گرفته شود؟
من نمونهای به یاد نمیآورم، اگر منظور موضوع کنار گذاشتن ادعای تاریخی پس از انفصال 250 ساله بحرین است که چرا با اقدام نظامی حل نشد، مساله به قاجاریه حتی زندیه بازمیگردد و در قرن گذشته موضوعیت واقعی خود را از دست داده بود و فقط موضوعیت ادعایی و احساسی بیپشتوانه داشت.
چه کسانی در یک قرن اخیر بیشترین تأثیر را بر سیاست خارجی ایران گذاشتهاند؟ از مرحوم فروغی گرفته تا مرحوم قوام و مرحوم مصدق چه چهرههایی نقش مهمی در این حوزه داشتند؟ آیا ایران در تربیت دیپلماتهای خبره موفق بوده است؟
تأثیرگذارترین چهره دیپلماتیک ایران را در قرن گذشته از همان آغاز قرن محمدعلی فروغی میدانم که اولا از سواد گسترده سیاسی و حقوقی و اقتصادی و ادبی و زباندانی در حد کمال برخوردار بود و با شخصیت تاثیرگذار خودش چه در مقام اجرایی و چه در مقام استادی در مدرسه عالی سیاسی هم در عمل و هم در تربیت دیپلماتها بیش از هر کس موثر بود. اولا در انتقال سلطنت از قاجاریه کار را با ظرافت اجرا و در سخنرانی خود از نصایح تاریخی به رضاشاه کوتاهی نکرد و چه در میانه سلطنت او ارتباطات بینالمللی مناسبی برقرار کرد و در پایان کار رضاشاه نیز اجازه نداد خلأ قدرت در وحدت کشور خللی وارد کند. مرحوم قوام در موضوع آذربایجان نقش تاریخی خود را به خوبی ایفا کرد. مرحوم مصدق که توانست در داخل کشور وحدت و شور ملی بینظیری پدید آورد، متأسفانه در عملکرد دیپلماتیک شاید به دلیل پافشاری بر حقوق ملی به جای ترجیح منافع ملی، با شکست مواجه شد. دیپلماتهای ارزندهای مانند نصرالله انتظام، علیقلی اردلان، حسین مسعود انصاری، دکتر خلعتبری و تیم همکاران کارآزموده آنان خصوصا در قضیه استرداد جزایر ایرانی و حل قضیه شطالعرب کاری شایسته کردند. برخلاف شعارهای ناسیونالیستی، شخصا حل و فصل جدایی 250 ساله بحرین را به رغم تعصبات ملیگرایانه عمومی، اقدامی غیر قابل اجتناب و موجب گسترش امکانات و تأثیرگذاری ایران در خاورمیانه میدانم، همچنان که حل و فصل حقوق قانونی ایران را برخلاف توهمات 50 درصدی ملیگرایانه در دریای خزر اقدامی مثبت میدانم و پس از انقلاب نیز جواد ظریف در نیل به توافق برجام کار بزرگی کرد، ولی در حفاظت از آن در مقابل دخالتهای مخرب و غیرحرفهای پایداری نکرد.
پهلوی اول، پهلوی دوم و مسوولان امر در پس از انقلاب هر یک چگونه بر کارکرد دیپلماسی در عصر خود اثرگذار بودند؟
پهلوی اول با ایجاد دولتی مقتدر توانست زمینه مناسبتر در برقراری ارتباطات دیپلماتیک پدید آورد، همچنین با اعزام دانشجویان به خارج برای تدارک تیم مناسبی از دیپلماتها، روابط خارجی ایران را ساماندهی کرد، اما تمرکز اختیارات در دست او و گرایش بعدی به آلمان نازی او را در عرصه بینالمللی تنها گذاشت و موجب اشغال ایران و سقوط خودش شد. در زمان پهلوی دوم تا زمانی که مهار دیپلماسی بهطور انحصاری در دست شخص شاه متمرکز نبود، دیپلماتهای ورزیده ایران امکان تاثیرگذاری و عرض اندام بیشتری داشتند. در مساله آذربایجان، مساله نفت در شورای امنیت و دادگاه لاهه و در مسائل جزایر و شطالعرب دیپلماسی موفق بود. اوج موفقیت دیپلماسی ایران در هدایت و نتیجهگیری برجام بوده است.
نگاهی وجود دارد که معتقد است دولتهای خارجی به ویژه غربیها همواره در معامله و دیپلماسی با ایران سعی در فریب ایرانیان داشتهاند؟ ریشه این نگاه منفی به موضوع مذاکره و دیپلماسی چیست؟ چه راهکاری برای عبور از این وضعیت وجود دارد؟
البته بدبینی به غرب در قرن نوزدهم که جز پنج کشور آسیایی ایران و ترکیه و چین و ژاپن و تایلند، همه کشورهای آسیایی و آفریقایی بهطور کامل یا نسبی تحت استیلای استعمار بودند پدیداری این گونه افکار منفی نسبت به غربیان امری نامتعارف نیست. اما در قرن بیستم تصورات کاملا منفی ناشی از برآورده نشدن توقعات ایرانیان یا تحت تأثیر تبلیغات شوروی بوده و درباره آن مبالغه شده است. ریشههای آن را میتوان در قضیه نفت و پافشاری انگلیس در حفظ امتیاز خود و پافشاری ایران در نادیده انگاشتن حق غرامت و همچنین عقاید متمایل به آلمان نازی در ایران و رنجیده از شکست آلمان و سپس دیدگاه بسیار منفی و بیگانهگریز مرحوم مصدق نسبت به غرب و خصوصا انگلیس دانست. یک دلیل شاید کمسوادی و عدم شناخت و آگاهی ایرانیان در امور مختلف اقتصادی و سیاسی و حقوقی بوده که نمیتوانستند در مقابل دیپلماتهای غربی عرض اندام کنند و احساس تحقیر میکردند. تصور نمیرود این دیدگاه دیگر جایگاهی داشته باشد، مگر در مورد اشخاص ناآگاه و غیر حرفهای که در قیاس به نفس عقایدی داشته باشند. راهکار عبور از آن خودکم بینی، اعتماد به نفس دیپلماتهای با سواد و تشویق و فراهم آوردن شرایط تعالی دانش سیاسی و اقتصادی و حقوقی و تاریخی و زباندانی آنان است.
دونالد ترامپ رییسجمهور پیشین امریکا یک بار در توییتی نوشت که ایرانیان در هیچ جنگی پیروز نشدهاند و در هیچ مذاکرهای شکست نخوردهاند. از نگاه تاریخی تا چه اندازه این ادعا را میتوان صحیح دانست؟
ایران در قرن 14 شمسی جز هنگامی که مورد تجاوز عراق قرار گرفت و در آن هم شکست نخورد، در جنگ مهمی شرکت نداشته است که شکست بخورد. اما در مذاکراتی مانند خروج نیروهای شوروی، دفاع از حقوق ایران در شورای امنیت و دادگاه لاهه و مذاکرات برجام موفقیتآمیز بوده و مذاکرات آزادی گروگانها نتیجه مثبتی نداشته است. فکر میکنم این سخن ترامپ حاوی تذکر و تهدیدی تلویحی بود درباره اینکه در صورت جنگ با امریکا هم بازنده خواهید بود! و سخنش درباره شکست نخوردن ایران در مذاکرات هم در باغ سبز نشان دادن و امیدوار کردن ایران به نتیجه مثبت گرفتن در صورت مذاکره بوده و معنی دیگری ندارد.
با نگاه به تجربیات تاریخی، در جهان امروز تا چه اندازه میتوان به دیپلماسی به عنوان ابزار اصلی برای حل مشکلات تکیه کرد؟ چه ابزارهایی نیاز است تا دیپلماسی موفق باشد؟
دیپلماسی ابزار اصلی حل اختلافات بینالمللی یا ایجاد روابط و شرایط بهتر در روابط بینالمللی است. در روابط دو جانبه و چندجانبه و چه از طریق سازمانها و کارگزاریهای بینالمللی. حتی ارجاع مسائل به داوری یا مراجع قضایی بینالمللی را میتوان امتداد دیپلماسی دانست. اصولا ابزار اصلی حل مشکلات بینالمللی یا دیپلماسی است و ابزار دیپلماسی مذاکره و مکاتبه است و یا توسل به راهحل نظامی است. مذاکره البته مستلزم آمادگی برای تعامل است.
یعنی اگر یک طرف بر سر موضع خود هیچ انعطافی نداشته باشد، یا به عبارتی خط قرمزهایش طولانی باشد، به همان معنی راهحل نظامی است. ابزار اصلی موفقیت در دیپلماسی از دیدگاه اینجانب ترجیح منافع ملی به حقوق ملی است. حقوق امری ذهنی و حتی پنداری است که در مقابل ادعای حقوق متقابل قرار میگیرد .
ممکن است قابل حصول نباشد. اما منافع ملی حداکثر بردی است که هر طرف برای منافع ملی خود میتواند با مذاکره به آن دست یابد. مثال روشن درباره ایران برخورد دکتر مصدق در مساله نفت بود که با نگرش و تعصب نسبت به آنچه حقوق ملی میدانست منافع ملی را نادیده گرفت. احمدینژاد هم منافع ملی را قربانی پندار حق مسلم بودن انرژی هستهای کرد.