شکاف میان تدبیر و تدبیر گر
یک- شاید هیچگاه در بلندای تاریخ ایران، امر تدبیر (حکومت و حکومتمندی) به اندازه امروز پیچیده و سخت و حساس و استثنایی و هیچگاه نیز به اندازه امروز تدبیر سیاست و جامعه نیازمند تدبیرگران حرفهای، عالم، بالغ و عاقل نبوده است، اما بیتردید، یکی از شکافها و شیارهای مخرب جامعه امروز ما، شکاف میان تدبیر و تدبیرگر است. به بیان صریحتر، امروز تدبیر و تدبیرگر و سیاست و جامعه در یک اکنون مشابه (به تعبیر ارنست بلوخ) به سر نمیبرند و تدبیرگران عرصه سیاست و اجتماع امروز ما نسبت به شرایط اکنون جامعه تاخیری تاریخی و نوعی عقبماندگی ارگانیکی دارند و هنوز به بلوغ نرسیده، به مکتب نرفته و درس سیاست و حکومت نخوانده، دفعتا مثل آلیس، به سرزمین عجایب حکومتی پرتاب شدهاند و در این شرایط حیرانی و نادانی، آنچه میکنند از تصمیم و تدبیر، یا به تعبیر مولانا، از علاج و دوا، صرفا رنج افزون میکنند و حاجت ناروا. این آدمکهای سیاسی که باز به بیان مولانا، مینمیشناسند گل از کرفس، اسیر قوت تقلیدند، چون مرغان حریص بینوا در هر کوی و برزنی به دنبال نوایی میگردند، دم به دم بسته دامی میشوند، هر یکی گر باز و سیمرغی شوند، مینیندیشند هرگز به هوش، چون قلم در پنجه تقلیب قدرتند، روز و شب خفته از احوال جهان و جامعه خویشتنند، صیاد سایهها و توهمات خودند، هر علاج و دوا (یا تصمیم و تدبیر) را در توالی دامهای تاخیری، تعلیقی، تخریبی نظری و عملی خود گرفتار میسازند. در این حالت، جامعه با نوعی «ناهمزمانی عناصر همزمان» یا «زمانپریشی» مواجه میشود که نتیجه آن نوعی «کنشپریشی» یا «تصمیم/ تدبیرپریشی» است، زیرا از یک منظر روانکاوانه، از سندرمهای بسیار شایع چنین زمانپریشی، همان سندرم ناجوردیدن و ناجورخواندن و ناجورعملکردن است.
تاریخ کارکردی- مدیریتی این آدمکها، توالی همین برشهای ناجور و نابهنگام است: نابهنگامیهای ناشی از تاخیرهای تاریخی، تعجیل تاریخی، زیست فراتاریخی، بیتاریخی، برتاریخی. از اینرو، حکم اینان، همواره حکم آن نابهنگام بهار است که به دی میشکفد، یا در بیانی دیگر، حکمشان همچون حکمِ کارگاههای کودنی میماند که هر وقت میرسند جنازه پهن است و همواره آن نوشدارو که تجویز میکنند بعد از مرگ سهراب است، به بیان مولانا، این آدمکها از آن رو که بیخبر از حال درونِ جامعه هستند، قصه رنجور و رنجوری نمیخوانند و نشانههای رنگ روی و نبض و قاروره مردمان نمیشناسند، رنجِ «نهفت» آدمیان را درک و احساس نمیکنند، از دود به بوی هیزم رهنمون نمیشوند، معمولا از آفتابی که دلیل آفتاب است، روی میتابانند، به هنگام هنگامههای تغییر و تحول جامعه و مردمان، یک رگشان هم هوشیار نمیگردد و حوادث زمانه در عقل و روح و دیدهشان گشایشی ایجاد نمیکند. لذا هر دارو که میکنند، آن عمارت نیست و ویران میکنند و برای فرار از جهنم نگاه مردم، ناگزیر به پستوهای تنگ و تاریک زبان و زبانآوری و زبانبازی یا کنشهای کلامی و غیرکلامی نمایشی پناه میبرند.
دو- در این شرایط، سیاستِ راستین اگر یک معنا داشته باشد، آن تلاشی است برای رهایی سیاست از حصارهای تنگ و تاریک نظری و عملی همین بازیپیشگان سیاسی نابالغ و صغیر. به بیان دیگر، سیاست (تدبیر) امروز ما برای اینکه سیاست (تدبیر) باشد، نخست باید از پیکره خود «آدمکروبی» کند و زنگار ذهنهای زنگزده را از رخش ممتاز نماید و رخسار خود را به خال زیبای ابروی «آدم»ها (در معنای موسع آن) بیاراید. آدمهای ایرانی، فقط آنانی نیستند که اصحاب قدرت مینامند و میدانند و میخوانند، بلکه هر آن کس است که در گستره این کره خاکی دل در گرو حال و آینده این مرز و بوم کهن دارد. پس، در کنار «آدمکروبی» باید «مرزروبی» یا «فصل/فاصلهروبی» شود و فاصلهها و مرزهای جغرافیایی، قومیتی، جنسیتی، جناحی، سیاسی، مذهبی از میان برداشته شوند تا هر «آدم» ایرانی بتواند جزیی از راهحل مشکلات مام وطن خود – که اینروزها سخت ناخوش است - باشد. بیتردید، بهره بردن از «آدم»ها نمیتواند امر نمایشی باشد. آدمها از آنرو که آدمند و نه آدمک، باید در هر مجلس تصمیم و تدبیر قدر بینند و بر صدر نشینند، نه اینکه پیام نوری (از راه دور) – که در آخر نمایش آنچه از این بازی در یاد میماند همان تماس از راه دور است - به ارائه نظر و طریق فراخوانده شوند. آدمها را جدی بگیرید تا شما را جدی بگیرند. ناخوشی ایران امروز را فهم کنید و ارادهای معطوف به تیمارش داشته باشید تا آدمها آنچه میدانند از علاج و دوا تقدیمتان کنند. در و دروازههای ذهنی خود را بگشایید تا نقد آدمها آزارتان ندهد. آن مو که از غیر پیش چشم دارید، بردارید تا گوهر اندیشه آدمهای نقاد (و حتی مخالف) در فهمتان همچون یشم تصویر نگردد، چون بر این طریق و طریقت نگردید، بیم آن میرود که انگاره «مشکل تویی، تو از میان برخیز»، بهطور فزایندهای، در اعماق روح و روان و احساس و باور آدمها نشت و رسوب کند و نمایش امکان تکرار نیابد.